-
. . .
یکشنبه 22 دیماه سال 1387 20:33
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید، چرا نگاهایت آنقدر غمگین است ؟ ؟ ؟ چرا لبخند هایت آنقدر بی رنگ است ؟ ؟ ؟ اما افسوس ......هیچ کس نبود . همیشه من بودم و تنهایی پراز خاطره با توهستم ....... آری با تویی که از کنارم گذشتی وحتی یکبار هم نپرسیدی چرا چشم هایت همیشه بارانیست .
-
شمع جان (عطارنیشابوری)
یکشنبه 22 دیماه سال 1387 20:30
به دریایی در افتادم، که پایانش نمی بینم به دردی مبتلا گشتم، که درمانش نمی بینم چه جویم بیش ازاین گنجی که سرآن نمی دانم چه پویم بیش ازاین راهی که پایانش نمی بینم
-
شب پره مهربانم
شنبه 14 دیماه سال 1387 20:57
مدتهاست در لحظه ای که می خواهم بنویسم جز قلب وکلامم ، قلم هم نام تو را می خواند. هر سه باهم تورا صدا می زنیم شاید صدایمان بلندتر شود،شاید بشنوی، احساس کنی هنوز هم از اعماق وجود "دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت" می داریم. مدت هاست رفته ای و من باقلبی که به حضورت خو گرفته بود، با قلمی که تو، چگونه...
-
رویا،کودکی. . .
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 20:55
روحم خسته شد از این جمع آرام چشم بر هم می گذارم، تا بروم به سرزمین رویا، به کودکی درخیال برتاب سفید کودکی نشسته ام، کنار آن بید بلند صدای سازدهنی، نسیم آرامی از صورتم گذر می کند رقص ابرها در آسمان آبی چه زیباست مثل همیشه برروی میز، نان تازه، پنیر و ریحان هست عطر ریحان، چنان مستم می کند گویی شرابیست ، ناب ناب
-
به سراغ من اگر آمدید...
دوشنبه 25 آذرماه سال 1387 21:09
برایم قل و زنجیر بیاورید، می خواهم قلبم را بدان بیاویزم ، تا نتواند عاشق شود به سراغ من اگر آمدید برایم نور بیاورید، چشمانم دردگرفت از این همه تاریکی به سراغ من اگر آمدید برایم یک پاک کن بزرگ بیاورید ،می خواهم سیاهی قلب ها را پاک کنم رنگ سفید بیاورید، می خواهم سیاهی دروغ را پاک کنم برایم مداد رنگی بیاورید، می خواهم...
-
آدمک
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 19:56
آدمک، آخر دنیاست، بخند !!! آدمک ، مرگ همین جاست، بخند . آن خدایی که بزرگش خواندی ، بخدا مثل تو تنهاست ، بخند . دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست ، بخند . فکر کن درد تو ارزشمند است، فکر کن گریه چه زیباست ،بخند . صبح فردا به شب نیست که نیست، تازه انگار که فرداست ، بخند. راستی آنچه که یادت دادیم ،پر زدن نیست که...
-
. . .
شنبه 2 آذرماه سال 1387 22:12
خدا جونم کجایی ؟ ؟؟ من آره من ،اریرا کم آوردم ،هیچی نیستم ،خسته ام خداجونم بیا دلم برات تنگ شده ، نکنه بنده بدی شدم که نمیای بخوابم؟؟؟ کنارم ؟؟؟ خدا جووووووون جووووووونم، مثل همون وقت ها که دلم می گرفت و می رفتم زیر بارون قدم می زدم، دستام رو می ذاشتم رو شانه هام تا دو تا فرشته ای که مامان می گفت رو شانه آدم هاست، دست...
-
میهمانی ناخوانده
جمعه 1 آذرماه سال 1387 22:12
امشب آرام بی صدا میهمانی بر درخانه ام رسید.با دست گلی کاغذی ،کاغذ های دفترچه خاطراتم. به خانه ام آمد ،درکنارم نشست و من هرآنچه را که دوست میداشتم نواختم و او گوش کرد. مثل شب پره. تور سفیدی برصورتم انداخت ، دستانش سیاه بود ، ترسیدم ، مثل همیشه ، لبانم بر هم دوخته شد، چشمانم نمناک ، نقاب را برداشت شب پره ام نبود، تنهایی...
-
خدای عزیزم
جمعه 1 آذرماه سال 1387 13:41
بازهم برایت می نویسم ، صدایت می زنم ، صدایم را نمی شنوی.دستانم را به سویت دراز می کنم ،افسوس نمیبینی. روزها از پی هم می گذرند،سوال هایم بیشتر و بیشتر می شود . خداجونم ، هربار از هرچه وهر کس که دلگیر شدم برای تو گفتم تا بگویی چکنم. چند وقتیست از دست تو دلگیرم به که بگویم ؟ به که ؟ احساس می کنم ، فراموش کرده ای بنده ای...
-
...
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 20:17
رویایم شدی، رفتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی رویایش بودم افسوس نفهمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
-
صدف تنهایی من
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 22:32
تنهاییم به وسعت دریاست ، دریایی بی انتها قلبم را چون صدفی در انبوه شن ها پنهان می سازم و هر بار دستی شن ها را بر هم می زند، موجی با خود می برد شن ها را و آن دستان قلب مرا دیری نمی پاید ،باز می گردد در میان شن ها
-
شکنجه
جمعه 17 آبانماه سال 1387 19:27
ومن همان کبوتر سپیدم ،که ناخواسته در قفس دنیا ،محبوس شدم. هر روز دستی ،مشتی دانه ، جرعه ای آب،از برای دل کوچکم میریزد تا از برای دلش ، به فرمانش زنده مانم، تا آواز بخوانم . غافل از اینکه ، سنگینی قفس، روحم را، نفس هایم را، آری مرا شکنـــــــــــــــــــــــــــــجه می دهد
-
چرخ
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 17:01
آن زمان که چرخ روزگار برخلاف میلم بگردش در می آید هاله ای از اشک در پیش چشمانم نمایان می گردد چکنم که سال هاست گرداننده این چرخ تصمیم گرفته برخلاف میلم بچرخاند این چرخ را .
-
یک سال گذشت
سهشنبه 14 آبانماه سال 1387 21:39
یک سال از عمرم در چشم زدنی گذشت وحالا دیگر ، پیله ام برایم کوچک شده ، در پوسته ام،جای نمی گیریم ،روحم درد میگیرد.
-
بوم نقاشی من
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 20:24
نقش خیال می زنم ، بربوم تنهایی تا شاید ، ناجی تنهایی خود باشم
-
خنده
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 20:23
خنده ام نقابی است بر اندوه بی پایان اشک هایم ، فریادی زتلخی روزگار سردی دست سرنوشت.
-
خدای عزیزم
دوشنبه 22 مهرماه سال 1387 20:27
هرگز ندانستم ، چرا نقش تنهایی، جدایی، انتظار بر بوم سپید زنگانیم کشیدی چرا زندگانیم را جنگلی ساختی از علامت سوال که تنها از چشمه اشک هایم سیراب می شوند.
-
ساعت
شنبه 20 مهرماه سال 1387 21:50
مدت هاست رفتی ، ومن ،آری من تنها برجای ماندم ، روزهای اول پرشورتر از عقربه ثانیه شمار، لحظه ها را طی می کردیم. کم کمک ، یکی دقیقه شمار و دیگری ساعت شمار. وحالا هردو ساعت شمار، دیگر برروی یک صفحه ساعت جای نخواهیم گرفت آری قلبم زسردی روزگار، یخ زده نسیمی گرم گذر می کند از قلبم ،مهرش،گرمایش قلبم را درپی خود می کشاند. دمی...
-
بدون عنوان
شنبه 13 مهرماه سال 1387 19:30
دل یکدیگر را می شکنیم در بازی کلمات. گوش هایمان را می گیریم تا صدای شکستن را نشنویم،چشمانمان را می بیندیم تا قلب شکسته را نبینیم . چقدر خود خواهیم . . .
-
خدای عزیزم
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 23:23
امشب هم دلم گرفته ، باز هم دل تنگت شده ام ، نفس هایم در زیر چکمه های بغض از نفس افتاده ، دانه های اشک برگونه هایم بازهم سر می خورد. ای کاش درکنارم بودی . . .
-
وداع
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 23:47
در پس هر سلام سپیدی وداعی نهفته است وداعی سیاه. ای کاش طعم تلخ این وداع به اندازه یک فنجان قهوه دلپذیر بود. کاش داستان زندگی هیچ کس به سردی پاییز و زمستان نبود
-
شب پره عزیزم
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 23:02
بازهم برای تو می نویسم ، بازهم دلم تنگ است و بارانی. بغض در گلویم چون آتشفشانی می جوشد، تمام سعیم را می کنم تا فروان نشود، نمی دانم تاکی دوام خواهم آورد. بازهم شانه پر مهرت را می خواهم تا سربه شانه ات گذارم ودمی روحم را برهانم دلم تنگ است ، تنگ.
-
نوازش
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 22:53
قلبم را نوازش کن ،تا حضورت را باور کند، تا باورکند حضورت خواب نیست ، تا باور کند تو چون دیگران نیستی. تا با سپیدی دستانمان سیاهی پرده های غرور کنار رود. تا چشم در نگا هت دوزم و برایت بگویم تمام آنچه را که در دل دارم. تا بی هیچ واهمه ای بنوازم نغمه دل را . تا تک تک گل های قلبم را هدیه ات دهم . روحم را جلا ببخش تا با...
-
خدای عزیزم
جمعه 25 مردادماه سال 1387 23:14
خدای عزیزم کفرت نمی گویم ، ولی خسته ام ، خسته نفس هایم از برای تو جرعه ای خواب آرامم ده
-
. . .
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 21:55
حرف هایی در دل باقی می ماند، حرف هایی که می خواهیم بگوییم ولی واژه ای را نمیابیم. پس از جستجو های بسیار ، بازهم تنها یک کلمه ، زیباترین کلمه به کمکمان خواهد آمد. آری " دوستت میدارم " . ولی افسوس عقربه های ساعت ، دستان زمانه ، بازهم دهانمان را قفل می کند . سنگینی نگاه ها ، پلاک هایمان را برهم می دوزد و مجال...
-
خدای عزیزم
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 21:52
مدت هاست که فقط برای تو مینویسم، تمام آنچه را که در دل دارم. هروز که از خواب بیدار میشوم ، در انتظارم تا شاید جواب یکی از نامه هایم را بدهی. ولی بازهم خبری نیست ، زمان می گذرد و من چشم انتظار. دستی برچشمانم می کشم ، تا تمام نشانه هایت را ببینم ولی بازهم احساس تنها ماندن ، جا ماندن ، نمی گذارد با آرامش و بدون دغدغه...
-
ترس
جمعه 18 مردادماه سال 1387 23:35
کم نور و کم نورتر می شود روزنه ی قلبم ، دیدگانم خاموش گشته نمی آیی تا با گرمی نگاهت دیدگانم را روشن سازی ، نمی آیی تا بالطف و مهربانیت روح و جانم را حیات دوباره بخشایی صدایی هولناک چون زوزه درندگان مرا می ترساند ، نمی دانم به کجا خواهد رسید، آن رد پاهای به ظاهر گرم ، که در پیش راهم نمایان گشته . می ترسم ، توان دویدن...
-
تنهایی
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 21:18
گریزان بودم از تنهایی زدستان سیاهش، می دویدم در میان جمع ولی حالا... از جمع منفور، می دوم در پناه تنهایی تا فقط بینم ، یک رنگی ، زیبایی
-
گونه های نمناک
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 21:16
مدت ها بود هوای دلش بارانی نگشته بود ، وقتی نم نم اشک بر گونه هایش نشست ، قلبم از تپش ایستاد نگاهی به روزگار، به چشمان خیسش ، به آسمان وتنها یک جمله (خدایا چه حکمتی اندیشیده ای . . . )
-
خدای عزیزم
جمعه 7 تیرماه سال 1387 01:12
مثل همیشه به تو پناه می آورم ، دستانم را به سوی قلب پر مهرت دراز می کنم که تو هرگز دستم را پس نزدی. خدای عزیزم، قلم را دردستانم نهادی و کاغذ را پیش چشمانم تا بنویسم آنچه در دل دارم ، بنویسم از دریا، باران و ... گفتی اگر تنها شدم ، دلتنگ شدم به تو پناه آورم وحالا من ، بازهم برتو پناه آورده ام تا با تو سخن گویم پس بازهم...