رویا،کودکی. . .

روحم خسته شد از این جمع

آرام چشم بر هم می گذارم، تا بروم به سرزمین رویا، به کودکی

درخیال برتاب سفید کودکی نشسته ام، کنار آن بید بلند

صدای سازدهنی، نسیم آرامی از صورتم گذر می کند

رقص ابرها در آسمان آبی چه زیباست

مثل همیشه برروی میز، نان تازه، پنیر و ریحان هست

عطر ریحان، چنان مستم می کند گویی شرابیست ، ناب ناب

به سراغ من اگر آمدید...

برایم قل و زنجیر بیاورید، می خواهم قلبم را بدان بیاویزم ، تا نتواند عاشق شود

به سراغ من اگر آمدید

برایم نور بیاورید، چشمانم دردگرفت از این همه تاریکی

به سراغ من اگر آمدید

برایم یک پاک کن بزرگ بیاورید ،می خواهم سیاهی قلب ها را پاک کنم

 رنگ سفید بیاورید، می خواهم سیاهی دروغ را پاک کنم

برایم مداد رنگی بیاورید، می خواهم دوست داشتن را بکشم ،عشق را بنویسم

برایم نردبانی بیاورید، می ترسم از بلندی، از سقوط تا به آرامی پایین آیم

به سراغم اگر آمدید

برایم قاب عکسی بیاورید، می خواهم شب پره را در آن گذارم تا همیشه درکنارم بماند

به سراغم اگر آمدید، پیش از آمدن مهر سکوت برلبان زمانه بنشانید ، نمی خواهم از من جدا شوید

آدمک

آدمک، آخر دنیاست، بخند !!!

آدمک ، مرگ همین جاست، بخند .

آن خدایی که بزرگش خواندی ، بخدا مثل تو تنهاست ، بخند .

دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست ، بخند .

فکر کن درد تو ارزشمند است، فکر کن گریه چه زیباست ،بخند .

صبح فردا به شب نیست که نیست،

تازه انگار که فرداست ، بخند.

راستی آنچه که یادت دادیم ،پر زدن نیست که درجاست ،بخند .

 آدمک نغمه آغاز نخوان ،بخدا آخر دنیاست ، بخند.

                                بخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــند

----

نمی دونم نویسندش کی بود،

چرا ما آدم ها اینقدر خودخواهیم ؟؟؟؟؟ کی به ما اجازه میده با قلب و احساس  یکدیگر بازی کنیم ؟؟؟

مگه کی هستیم ؟؟؟؟

تازه هرکی و هرچی هم که باشیم اجازه نداریم با انسان ها بازی کنیم ،حتی اگر خودشون بخوان.

 انسان ها که عروسک و ماشین نیستن ،احساساتشون هم  مهره های ،خانه سازی و لگو نیست که باهاشون یه آسمون خراش بسازیم بعد بایه فوت ،بایدونه تیله تویه چشم بهم زدن خرابش کنیم

اون وقت یه خنده بچسبونیم رو لبمون و باقیافه حق بجانب بگیم:" خودم ساختم ،دوست داشتم خرابش کنم "

. . .

خدا جونم

کجایی ؟ ؟؟ من آره من ،اریرا کم آوردم ،هیچی نیستم ،خسته ام  

خداجونم بیا دلم برات تنگ شده ، نکنه بنده بدی شدم که نمیای بخوابم؟؟؟ کنارم ؟؟؟

خدا جووووووون  جووووووونم،  

مثل همون وقت ها که دلم می گرفت و می رفتم زیر بارون قدم می زدم، دستام رو می ذاشتم رو شانه هام تا دو تا فرشته ای که مامان می گفت رو شانه آدم هاست، دست هام رو گرم کنن ،تا از گرمی دستاشون دل گرم بشم هی زیر بارون قدم میزنم ،قدم ،قدم .

 آواز می خونم ،دست به شانه هام می کشم ولی دستی نیست که دستم رو گرم کنه خدا جونم تو میدو نی چرا ؟؟

خداجووووووووونم اگه خوابم بیدارم کن اگه تو کنارم نباشی هیچی نیستم ،هیچی !!!!

دلم می خواد بخوابم ،سرم رو بذارم رو پاهات آرام آرام  با گرمی دست هات بخوابم ،یه خواب آرام، آرام،بی طوفان ، بی پرتگاه

میهمانی ناخوانده

امشب آرام بی صدا میهمانی بر درخانه ام رسید.با دست گلی کاغذی ،کاغذ های دفترچه خاطراتم.

به خانه ام آمد ،درکنارم نشست و من هرآنچه را که دوست میداشتم نواختم و او گوش کرد.مثل شب پره.

تور سفیدی برصورتم انداخت ، دستانش سیاه بود ، ترسیدم ، مثل همیشه ، لبانم بر هم 

 دوخته شد، چشمانم نمناک ، نقاب را برداشت  شب پره ام نبود، تنهایی بود ،تنهایی .

او بازگشته بعد از سال ها، تا مرا ببرد

خدای عزیزم

بازهم برایت می نویسم ، صدایت می زنم ، صدایم را نمی شنوی.دستانم را به سویت دراز می کنم ،افسوس نمیبینی.

روزها از پی هم می گذرند،سوال هایم بیشتر و بیشتر می شود .

خداجونم ، هربار از هرچه وهر کس که دلگیر شدم برای تو گفتم تا بگویی چکنم.

چند وقتیست از دست تو دلگیرم به که بگویم ؟ به که ؟

احساس می کنم ، فراموش کرده ای بنده ای بانام من داری.اگر بجای من بودی چه میکردی ؟؟؟

پیش تر لحظه ها را ،همه چیز را از انسان ها می خواستم  چون در کنارم بودی.

 ولی حالا باید از تو بخواهم لحظه ای را به من بدهی .از تو بخواهم اگرطعم شرین خنده ای از عمق وجود بر دلم ، 

 برلبم نشست،باتلخی قطره اشکی ازبین نبری ؟

چگونه بگویم ؟؟؟

چگونه؟؟؟؟؟؟؟