فیلم زندگی خودم ، تنها فیلمیه که اخرش رو نمی دونم
هرروز اتفاق جدید فکرو خیال جدید و ...
تنها دل خوشیم این بود که این روزها می گذره و تو هستی ولی الان تنها دل خوشیم اینکه روزها می گذره به قول خودت وقتی یکی میمیره چند ماه سیاه می پوشن و بعد فراموشش می کنن
حالا من چی رو فراموش کنم ؟ بهت گفتم میدونم پست هام رو لایک می کنی که بدونم کنارمی ولی از اون روز به بعد رفتی دیگه هیچ پستی رو لایک نمی کنی ، چرا !!!! من از دیدن اسمت پر می کشیدم به آسمون حالا از ندیدن اسمت بال شکستم رو روی سرم میکشم
من مظلوم ترین عالم نیستم نمی خوام هم باشم
چند ماهه رفتم تو کما ، هی میخوام بهوش بیام، بلند شم باز دو باره نمیشه
ای کاش حالم و میدونستی
ای کاش منم میدونستم حالت چطوره ، برای اینکه بدونم حالت خوبه دایم statusوایبرت رو چک می کنم که ببینم انلاین شدی یا رسیدی ؟ خوبی ؟
چه روزهایی سختیه .
کاش میتونستم بهت بگم امروز چندبار تو خیابون سرم گیج رفت ولی تو نبودی
فاصله با تمام کوچک بودنش و سادگیش کلی حرف داره
حرف هایی که تا وقتی فاصله دو لمس نکرده باشی نمی تونی بشنویش نمی توتی درکش کنی
وقتی فاصله می گیری فرق بین عشق و عادت رو می فهمی
می فهمی برای چی و چرا داری تلاش می کنی
بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم شاید بهتر باشه یه بار دیگه فرصت بدم و باهم حرف بزنیم ولی بعد پشیمون می شم یاد پیغام شب یلدا می افتم که جواب ندادی
یاده روز یلدامی افتم که حتی صبح بخیرم نگفتی
یادته هرسال شب یلدا برام هدیه داشتی ولی امسال هدیت خوشحالم نکرد
امسال یلدا یه بغل بغض برام فرستاده بود
همیشه این حرفت تو گوشمه که بهم گفتی تو نقطه ضعفت مهربونیت هست راست گفتی تو من رو بهتر از من شناخته بودی.
دارم فکر می کنم به اخرش که چی میشه بعد می بینم خب الانم اخرشیم فقط هنوز به عکس هم نگاه می کنیم و حرف میزنیم لا اقل من که اینجوریم
میدونم توهم همین جوری هستی
بعضی وقت ها میگم دستم رو می زارم روی دکمه undo زندگی و باز دوباره تا کافه سپیدسیاه میز 21 باهم قرار میزاریم فکنم 13 هم ماه بهترین روز باشه مثل اولین بار
بعد عین فیلم ها سن فرش ولیعصر رو برعکس می ریم
فنجون قهوه من پر میشه نه خالی فنجون ها پشت هم از میز میرن بعد من و تو ......
ولی دل ها رو چکنیم !!!
خدای عزیزم دلم گرفته
انقدر که با سازمم نمی تونم درد و دل کنم انقدر که حتی از بغض نمیتونم حرف بزنم و دردم و بهت بگم
اخه تو که می دونی درد منو چی رو برات بگم !!!!!
بازم میگم خدایا شکرت ، هربار نیت کردم تو تمام فال ها بهم گفتی صبور باش ، گشایش تو کارت هست
پس چرا نمی رسم به گشایش ، چرا این بغض لعنتی یه روز مثل اتشفشان برای همیشه خاموش نمیشه !،،،،
4 ماه افتادم تو یه دریای طوفانی ، میدونم اگر مراقبم نبودی اینجا نبودم ، میدونم تو تمام این روز ها دست های تو برام مثل یه تخته نجات بوده تا غرق نشم ولی هر روز این 4 ماه برام قدر یک ماه طول کشیده تا گذشته
میدونم حکمتی داری خیری داری که من نمی تونم درکش کنم دیگه نمی گم چه حکمتی داری فقط می گم بزار تا اخر این طوفان تو دست های تو پناه بگیرم .
گاهی باید انقدر مست شوی که که چرخش تند زمین را احساس کنی
گاهی باید زمین انقدر به دور سرت بچرخد که شاید غم هایت، به این سو وآن سو پرتاب شود
گاهی نیازی به اشک ریختن نیست تا صورتت و چشمانت خیس شود
گاهی باید ، باسکوتت چادری برای قلبت سازی تا دیگر عاشق نشود
گاهی باید با سهمت از زندگی کنار بیایی و دیگر ندوی
گاهی باید منطقی باشی نه احساسی
گاهی و شاید همیشه نباید یک اسفندی باشی
نباید یک ماهی باشی
خدایا شکرت برای همه چیز ولی گاهی به دل یک ماهی نگاهی بیانداز ، گاهی احساس یک ماهی را درک کن
نمی دانم نیروی گریز از مرکز ذهنم مرا به این سو و انسو پرتاب می کند یا تپش های محکم قلبم
چرا من ؟؟؟؟
چرا من نه ؟؟؟
گاهی وقت ها با خودم فکر می کنم اینم سهم من از زندگی بود ، حالا فصل عوض شده باید دفتر قلبم رو بزارم توی همون جعبه قرمزی که توبهم داده بودی.
همون جعبه ای که توش یه ماهی چوبی بود ، ولی دل من چوبی نبود زنده بود از احساس عاشقی از باتو بودن ولی رسما باید اعتراف کنم مدت هاست رفته ccu ، دلم داره نفس های اخر رو میکشه ، نمی دونم از این کما بیرون میام یا میمیرم و دلم رو زیر خرمنی از خاک دفن می کنم با دست های خودم
تو نیستی و گاهی تصمیم می گیرم تمام دفترهای حوض نقره رو ورق به ورق اتیش بزنم ، تا دیگه یادی از گذشته تو ذهنم نمونه
اینجا رو تعطیل کنم تا دیگه دل نوشته ای وجود نداشته باشه . تا دیگه با سرنگشتام حرف قلبم رو هیچ جایی ننویسم
بعضی وقت ها دلم می خواد تمام گذشته رو خط بزنم وقت هایی که جوابی برای سوالم از خدا پیدا نمی کنم ( خدایا حکمتت رو شکر ولی چه حکمتی داری ؟؟؟ )
بعضی وقتها بغضم انقدر بزرگ میشه که به جای سیل اشک تبدیل می شم به اقیانوسی از سکوت
دلم رو شکستن ولی هربار که بهشون فکر می کنم یاد حرف مامانم می افتم تو تمام این سی سال بهم گفت بزرگی ادم ها به قد و قواره و شناسنامه نیست به دلشونه ، به مهربونیش ، محبتشون ، بخششون
من همه رو بخشیدم جز خودم که خودم رو دلم به اینجا رسوند
این عذاب وجدانم هست که من رو به این حال انداخته
هرچی گفتن این عشق به ثمر نمیرسه باورم نشد تا قلبم به این حال افتاد
نمی دونم باید چکنم ، میگن ققنوس برای اینکه دوباره بدنیا بیاد خودش رو اتیش میزنه یعنی میشه من و تو چشم با زکنیم ببینیم باهم به یه ققنوس زیبا تبدیل شدیم ؟