-
دردل با او
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 22:11
خدای عزیزم دستانت را بر قلبم بگذار که می سوزد از آتش آرامم کن
-
قلبم بازهم شکست بشدت ۵ روز سال ۸۹ کسی صدایش را نشنید
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 21:06
خواستم دریایی باشم برای ارامش ماهی ها غافل از اینکه ماهی وجودیم را بخاطر شاه ماهی آرزوها از میان بردم خواستم نسیمی باشی بر دل شکسته ام افسوس فراموش کردی من زنم تند تر از نسیم بر روحم وزیدی خواستم قوانین دنیا را در هم ریزم خواستم رویا را در دنیا نقاشی کنم ولی نه با بغض هایم خواستم فریاد بزنم من برکه ای آرامم افسوس...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 12:45
من دوست دارم خانه ای داشته باشم بر دوست گوشه ی هر اتاقش دوست هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی می خواهد- وارد خانه ی پر عشق وصفایم گردد یک سبد گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بیرنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم: ای یار خانه ی ما اینجاست تا که...
-
بی آرزوتر از همبشه
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 19:54
هنوزم وقتی صدایی یلند میشه مثل تمام بچگی هام می ترسم هنوز مثل تمام بچگی هام ارزوی سال نو ندارم
-
گله دارم
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 22:42
تمام کاغذهای دنیا را برای من بیاورید وسعت چشمان ، سپیدی قلیهایتان را نمی خواهم دیگر احساسم را برهیچ قلبی نمی نویسم خط می کشم برتمام خطرتاتم ازدل هایتان به سردابم پناه می برم ، با تنها مونسم (ستارم) گله دارم از شمایی که لبخندم را پیش از تولد کشتید
-
۲۸ سالگیم از راه رسید
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 22:57
روز تولدت میرسه نمی دونی شاد باشی یا ناراحت دلت می خواد ...... بازم نیستش .... ولی انتظار زیادیه ظاهرا
-
سخته
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 21:22
خیلی سخته ناراحت باشی و بخندی خیلی سخته که حافطت دقیقتر از ساعت کار کنه و چیزهایی تو ذهنت رسوب کنه که نتونی فراموش کنی انتظاراتی از عشقت داشته یاشی و نتونی بهش بگی . . .
-
پیری
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 19:53
می نوسیم ، تا سکوتم را درگوشهایت فریاد بزنم چرا نمی شنوی ؟؟ می نویسم تا باورکنی احساسم را خواب های پریشانم را چگونه فریاد بزنم درگوشهایت اگر داری ؟؟؟ تا بشنوند و بشنوی تا باور کنن و باورکنی راهی می خواهم برای پرواز از این همه سرما روز های اسفند می گذرند، بیست وپنجم نزدیکتر, کسی ازقلبم با خبر نیست حتی شب پره چه غمی...
-
عشق
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 21:42
کنارم نیستی, حضورت را احساس می کنم, نرمی بال هایت را, پر می گشایم, ناحوداگاه, به هر آنچه مرا خبری از تو رساند , اشتباه نکرده بودم, آمده بودی
-
بغض
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 10:16
کاش می شد، دلنوشته هایم را بر دیدگانت بنویسم کاش می شد، هرآنچه را که از بغض شبانه در اشک هایم سرازیر شد ، به آسمان هدیه دهم تامیان قدم هایت ، زیر باران اشک هایم . . .
-
مسابقه-۲
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 23:51
دوست های عزیزم سلام اول از همه اینکه مرسی که به هم رای دادین دوم اینکه تا الان دو قلبه شدم هنوز کلی رای لازم دارم پس باز دوبازه حرف تکراری ی ی من یعنی(اریرا یا همون المیرا) تو مسابقه وبلاگ نویسان زن شرکت کردم اگر وبلاگ من رو دوست دارید خوشحال میشم به ادرس زیر مراجعه کنید http://persianweblog.ir/Topblogs/Zanan.aspx...
-
من
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 08:43
زاده غمم ، در کوله بارم جز غم نیست پیله ام از جنس غم چشمانم به رنگ انتظار دستانم به نرمی محبت وتقدیرم انتظارو انتظار و انتظار
-
نغمه
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 08:42
هر نغمه سرآغازیست برای پرواز پرواز به اعماق آفرینش، آفرینش احساس سکویی برای رهایی روح و جان غوطه ور شدن دردنیای خیال
-
یادی از اولین دلنوشته هااااا
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:21
خدای عزیزم چرا دلی را که آفریدی براش قابی در نظر نگرفتی تا از هر ضربه ترک برنداره ؟؟؟؟ چرا ؟ چرا فکر نکردی که مخلوقاتت بازی تو فیلم نامت رو دوست دارند یانه ؟ چرا پیمانه نکردی صبر وطافت ها را ، سختی ها را ، غم ها را ، شادی ها را ؟؟؟؟؟ چرا گفثی دوست بداریم همه کس را ، همه چیز را در حالی که توان نشان دادن احساسمان را...
-
مسابقه
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 22:36
دوست های عزیزم سلام اول از همه اینکه مرسی که تو این مدت به وبلاگم سر زدید دوم اینکه یه زحمت کوچولو من یعنی(اریرا یا همون المیرا) تو مسابقه وبلاگ نویسان زن شرکت کردم اگر وبلاگ من رو دوست دارید خوشحال میشم به ادرس زیر مراجعه کنید http://persianweblog.ir/Topblogs/Zanan.aspx ولینک وبلاگ من رو به عنوان وبلاگ مورد علاقتون...
-
نقطه آغاز = غم
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 20:42
خوب که فکر می کنم همه چیز از غم شروع می شود وقتی غمگینی، می نویسی وقتی غمگینی، ساز می رنی نمی دونم گفتن این جمله درسته یا نه ولی تو غم عاشق می شی یعنی وقتی از دستای غم بیرون اومدی می بینی عاشق شدی ، درست در همان لحظه علامت سوالی میاد تو ذهنت عاشقی خوبه یا بد ؟ می نویسم چون احساس می کنم می خوام حرف هایی رو بگم که نمیشه...
-
من
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 22:52
حس تنهایی حیلی سخته
-
دردودل با خدا
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 23:19
خدای عزیزم می دانم صدایم را می شنوی می دانم نگاهم می کنی دستانم را رها نکن
-
گر خدا بودم
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 21:58
اگر حدا بودم هرگز فرشته ای به نام زن نمی افریدم فرشته ای که گاه شیطان است و گاه بهترین بهترین ها
-
بزرگ شدن رو دوست ندارم
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 22:27
بزرگ شدن رو دوست ندارم وقتی بزرگ میشی همه چیز برات بزرگتر میشه آرزوهات درکت ترس هات ولی قلبت مثل همون دختر کوچولو ، کوچیک باقی می مونه هنوزم از خیلی چیزها و خیلی آدم ها می ترسی سنت زیاد میشه ، قدت بلند ، ولی هیچ کاری نمی تونی بکنی هنوز وقتی می ترسی میری تولاک خودت و دعا می کنی داداشیت زودتر بیاد پیشت
-
عشق , تنهایی - تنهایی ,عشق
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 22:42
تنهایی شاید سخت ترین خرقه ای باشد که برتن خواهیم کرد خرقه ای که در زمان زندگی بارها و بارها بر تن می پوشانیم و به آن پناه می بریم تا خو بگیریم با لحظه ای که کفن را برای همیشه برتنمان می پوشانند تا تنها بمانیم تنها تر از تمام روزهای تنهایی که در این دنیا سپری کرده ایم و ما برای همیشه تنهاییم تنها عشق خرقه تنهاییمان را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 21:04
چقدر سخته رویاهات رو لباسی که برای زندگی بافتی رو با دستای خودت بشکافی
-
یلدا
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 23:12
گفتی از غم ننویسم ولی یاد آوری خاطرات که غم نیست شب یلدای پارسال قول هایمان به یکدیگر یادت هست کوچکم؟؟ قول دادیم که تنها نباشیم در بلند ترین شب یلدایی که از راه خواهد رسید یادت هست ؟؟؟ بازهم یلدا رسید بازهم تنهاییم حتی خط های تلفن هم حصاری ساخته است تا بازهم تنها باشیم و من همچنان منتظر پیغامی , بی انکه کسی ببیند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 22:36
هم چون برگ شناور مانده ام
-
بی حوصله
جمعه 12 آذرماه سال 1389 10:26
حال خوبی ندارم بدجوری ریختم بهم , نه حوصله نوشتن , نه سازم هیچی به هیچی دارم کلافه می شم چکنم؟؟
-
گریه
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 22:37
نه , گریه نکردم ,ولی دلم شکست,آرام و بی صدا حس کردم , سنگینی دانه ای اشک را بر گونه هایم بی آنکه اشکی ریخته شود نه , گریه نکردم,گریه نخواهم کرد شب پره کوچک تنهاییم می شنوی ؟؟ من سکوت کرده ام بی انکه کسی بشنود سکوت کرده ام و دلم را دردستان بادهای پاییزی رها. شاید سکوت سخت ترین کلامی باشد که بر لب هایم نشسته
-
دلم می خواست
شنبه 15 آبانماه سال 1389 22:51
دلم می خواد گرگ باشم نه بره دلم می خواد می تونستم مثل شماها نامرد باشم شماهایی که از سادگی قلب من سواستفاده کردین شمایی که .... ----- خوشحالم که خداقل یک نفر قلبم را فهمید
-
من، تو ، خاطرات
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 22:43
دیشب تو خوابم بودی ،یادم نیست ،فقط تمام صورتم پر از اشک بود ومن با خیسی اشک هایم بیدار شدم هوا بارونیست ، چند روزی تا روز من نه ، روز ما نمانده ، شاید بخاطر نزدیکی آن روز این چنین خوشحالم و شاید بخاطر تو که در خوابم بودی گوش کن صدای آواز گنجشک ها را می شنوی ؟؟ ----- انتظار می کشم ، انتظار برای خبری خوش، انتظار خبری که...
-
بدون عنوان
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 22:08
آرام تر از دریا تنها تر از ماهی دلتنگ تر از صدف ها . . . غوطه ور مانده ام دراین دریای بی پایان نمی دانم چگونه بگویم حرف هایم را درکدام گوش ؟؟گوش که مرا نمی فهمد , بر کدام قلب بنویسم؟؟ برقلب شب پره ام ؟؟انقدر خودخواه شده ام؟؟؟ در صفحه های دفترم ؟؟کاغذ که مرا نمی فهمد , احساس ندارد , برای که بگویم تا باور کند شب پره...
-
خدای عزیزم
شنبه 10 مهرماه سال 1389 22:32
امروز چهاردهمین روزاست , بزرگترین نامت را صدا زدم , همچنان چشم انتظارم تا نگاهی به دل شکسته ام کنی خسته ام نه از تکرار اسم تو نه از التماس لحظه لحظه سوی تو خسته ام از این همه انتظار خسته ام, از بی قراری های دل صدایت می زنم , تا قرارم شوی , مرحم گذار قلبم شوی