همدم تنهاییم مهربان سازم

امشب سخت دلتنگت شده ام 

دلتنگ تمام لحظه هایی که با اغوش باز مرا به کنار خود می خواندی ومن عاشقانه بر سیم هایت 

بوسه می زدم , نوازشت می کردم وبرایت با سرانگشتانم می گفتم تمام آنچه را که مرا رنجانده بود.

صبورانه همراهیم می کردی تا بغض ورم کرده گلویم فرو ریزد.

دلم برایت سخت تنگ است , بی منت ترین عشق


فردا به یاد گذشته تو را در آغوش می گیرم تا به خانه ات ببرم , تا برای دو سال از انجا خدا حافظی کنیم تو را درجعبه ات بگدارم


چه قدر تنها می شوم 

تقصیر من نیست , دستم دیگر توان نوازش سیم هایت را ندارد

دلتنگی

دلتنگی یعنی حالا

کلی حرف دارم ولی بقدری خسته ای که مطمئنم سمفونی خرخر رو داری اجرا می کنی

قصم

عهد و پیمانم  را بر تن هیچ درختی ننوشتم مبادا که خدا  قهرش بگیرد

برشن ساحل ننوشتم، مبادا که باد از دهن تو پاکش کند

بر آب نگفتم تا با خودببرد


درسینه ام حک کردم و با نگاه به قلب تو سنجاق

سکوت

بازهم سکوت می کنم

غصه هایم را در بغض هایم دفن می کنم

بادرد هایی که بر پوستم بوسه می کشد حرف می زنم



کی بشکنم سکوتم را ؟؟

چرا بشکنم غرورم را وقتی احساسم را . . .

دکمه

صدای دکمه ها را می شناسم ،هیچ کدام خطاب به من نیست 

صدای دکمه ها را می شناسم ، موسیقی حزن انگیز فراموش شدن من ، درمیان تسک هاست 

صدای دکمه ها را می شناسم ، نوایی از خودخواهی تو که فراموش کرده ای چند ساعت پیش از درد به خود می پیچیدم  

لحظه ها به انتظار نشستم تا بپرسی بهتری ؟؟ 

نوایی از خودخواهی من، که هنوز با اینکه می دانم درزمانش به یادم هستی انتظاراتی به این کوچکی و شاید به این بزرگی دارم 

 

اینگونه آغاز می شود داستان تکراری فرار نگاهم از تو 

سکوتم نشکند ؟؟؟ 

بغضم برزمین نریزد ؟؟؟

بازهم عشق مرا از خود ربود این بار کودک نبودم

چه آسان بافتم لباسی از جنس خیال  

چه آسان حصار قلبم را در هم شکستم  

چه آسان پیله تنهاییم درهم شکست 

وچه سخت است بافتن این همه تنهایی 

پوشیدن خرقه غم ها ، افسوس ها 

 

جز من چه کسی محکوم است ؟؟ خاطرات کودکی ؟؟ جامعه ؟؟ یا شب پره آرزوها که ناگهان از میان صفحات دفترم به احساسم گره خورد و یادم داد که عشق را می توان اشغ نوشت 

حالا باید یاد بگیرم  

درسکوت اشغ غرق شوم ، درمیان غم هایم ، خاطراتم  

ولی با تمام این ها هرکسی هم که جز من مقصر باشد، شب پره ام فرشته است  

فرشته کوچک تنهاییم از میان خیال به سیاره من سفر کرده بود، همچون شاهزاده ای کوچک

 

 

این حرفا واسه خاطر لوس بودنم نیست

امروز از صبح دلم می خواست شب پره کوچولوم رو تو دستام بگیرم و باهاش حرف بزنم

ولی خب نمی شد

سعی کردم تمام روز تو خیالم باهاش حرف بزنم، آخه روزهایی که حرفام و یواشکی در گوشش زمزمه می کنم کنارمه , تازه این طوری غر نمی زنم من رو فراموش کردی چرا جوابم رو ندادی

ولی وقت بلند باهاش حرف می زنم تو مشغولیاااا و خستگی هاش فراموش می کنه که احساسم منتظر بود تا بشنوم ...

.

.

خواب به چشمم نمیاد

اومدم احساسم و با اریرا تقسیم کنم تا بتونم غصه نخورم

به همین سادگی

دلت یه جوری میشه بعد 8 ساعت میشماری تا دلت ارام بگیره و باز دلت یه جوری بشه یه جور خوب

انتظار و انتظار و انتظار