دیگه نه حرفی برای گفتن دارم نه رویایی برای بافتن، ظاهرا این بار رویام رو از اول اشتباه سر انداخته بودم که اینجوری نخ هام بهم گره خورده و روبام رو باید بشکافم
هرروز به باقی مانده بافتنیم نگاه می کنم به گوشیم به امید اینکه یه خواب باشه و وقتی بیدارمیشم دیگه نخوام رویاهایی رو که باتو بافته بودم بشکافم
انقدر شکافتن این رویا برام سخت و تلخ شده که هرروز سعی می کنم فقط یه رجش رو بشکافم تازه اگه دلم طاقت بیاره
هر دونه ای رو که می شکافم با یه قطره اشک همراهش می کنم ، شاید برای همیشه از ذهنم پاک بشه ولی .....
4 ماه از روزی که تصمیم گرفتم از روزی که تصمیم به رفتن گرفتم میگذره
هیچ کس جز خودم نمی دونه علت رفتنم چی بود ولی به تو میگم شب پره ، رفتم که بتونم پایان رمان زندگیم رو باتو بنویسم
نمی دونم هنوزم نمی دونم اخر ای رمان چی میشه
کلی اتفاق خوب تو زندگیم افتاده ولی تو کنارم نیستی
ولی رفتم که بتونم رمان زندگیم رو تموم کنم ، ولی هنوز نتونستم
انگار هر پنجشنبه باید یه تصمیم سخت بگیرم
چیز زیاده نخواستم از خدا فقط دلم می خواست با رفتن توهم پرواز کنی به سمتم و باهم یه فصل تازه از زندگیمون رو شروع کنیم
حالا من فصل تازه ای شروع کردم و اون خزانی هست بی تو بی امید بهار
تصادفم کردم با خودم با حقیقت
نمیتونم باروزگار، بدون تو کنار بیام
بدون تو هیچ خبری خوشحالم نمیکنه
بدون تو دست و دلم به هیچ کاری نمیره
اشک هام فقط از غم تو می باره
صدای سازم خیلی خوب شده ،افسوس که نیستی تا برایت بنوازم
خیلی از ترانه ها رو به امید روزی زدم که تو مقابلم بشینی و من برات ساز بزنم ولی حتی فرصت نشد از یکبار صدای ضبط شده شون رو بشنوی
تونیستی و من هنوز سنتور میزنم
اشکهام به یاد تو مظراب هام رو همراهی می کنن
ای خدا ،
اه ای خدا
از توی آسمون ها ،
گوش بده به حرف من که می خوام داد بزنم ،
ای خدا
خودت بگو ، چرا تو ساختی منو !!!!!
توی این زندون غم چرا انداختی منو !!!!!!!
شبی که صدای تونیست تا بگوید شبت بخیر ، خیر نمی شود فقط سیلی از کابوس دارد و اشک
روزی که با صبح بخیر تو شروع نمی شود ، خیر ندارد تنها چشمان من درانتظار پیغامی از تو ، تر می شود.
این ماهم تموم شد ولی هنوز ............
نمیدونم باید چه تصمیمی بگیرم فقط یه نشونه می خوام فقط یه نشونه تا تصنیم رو بگیرم