دلگیرم

هیچ کس نفهمید چه غمی دارم

خواسته و ناخواسته تازیانه ام زدید 

سکوت کرده ام , سکوت ناگهان چشم گشودم سرتاسر سورت وگزدنم پراز خون شده بود


حتی خودم هم نفهمیدم 


ناگهان خون به نرمی اشک بر تمام صورتم جاری شد 


ترسیدم

از خون


ولی بیهوده بود فقط این خون حالم را درک کرد کرده بود و شاید سزای صداقتم بود که با شما داشتم

شمایی که از سادگیم , صداقتم تازیانه ای بر روحم ساخته اید


نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://fEKREAJIB.BLOGSKY.COM

عالی بود نوشتههات
البته عالی عالی نه چون نتونستم همه آرشیوتو بخونم آخه من اگه شروع کنم به خوندن وب یکی تا اولشو میخونم به هر خال خوشحالم ک ه وبتو دیدم

مرسی مهسا جان از اینکه خوندی و نظرت رو نوشتی
من خودم یکم تو نظر دادن تنبلم
بازم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد