زیرا که دلی باقی نمانده بود، ولی بازهم دل بستم
حال، تکه های قلب شکسته ام را درجعبه ای ریختم و با نگاهی گفتمش خداحافظ . . .
با دستان خود میان باغچه به خاک سپردم، با اشک هایم، به خاک یاد آور شدم مراقبش باشد ، حصاری ساختمش از رز تا دگر مجال ندهد برکسی تا نوازشش کند.
هم ا کنون بجای آن دل، تکه سنگی در سینه نهاده ام تا دگر دل نبندد.
تازه کم کم داری وارد دنیای واقعی می شی
سلام دوست عزیز
قلم خوبی داری ازش کار بکش تا با بازی قلمت افکارتو نوازش بدی .
موفق باشی ...
سلام . در لینک ثابت خودم برایتان جایی گذاشتم از قلمتون هم خوشم آمد اگه خواستید من را لینک دهید . با تشکر
راستی شعری را که خوشم آمده بود در صفحه گذاشتم برای نظر دهی .با اجازه .شما هم شعر مر ا بگذارید .
به تصنیف ((دلم هوای گریه می خواهد )) بیهوده می نوازم
در من سالهاست شوان پیر حیران می خواند
دلو لو دلو لو دلو لو
بی وطن غریزه ات را بردی از یاد
چون پرنده
بی سرزمین اشک چشمامو بردی از یاد
چون پرنده
زادگاهتو گریه کن اتفاقی بزرگ درراه است
بهارم نمی آید کبک ها کوچیدند
شاپرک ها می میرند شعرهایم بیت بیت غزل می شوند
سلام
مرسی در اولین فرصت حتما به لیست لینک های بلاگم اضافتون
می کنم
:)
فقط چرا اسمش رو نوشتین دلباختهای از آفتاب البته اسم زیبایی بود
و ممنون تر میشم اگه به اسم بلاگ خودم یعنی (و تو خال میان دو ابرویم را ندیدی ) اضافم کنید
سلام دوست
از آشنایت خیلی خوش شدم
نویشته هایت به من روح و مایه بخشید همهش از زندگی بود و از عشق
سلام
وبلاگ قشنگی دارین
وهمچنین متن خوشگلی بود....
خوشم اومد
شاد باشید