حال خوبی ندارم
بدجوری ریختم بهم , نه حوصله نوشتن , نه سازم
هیچی به هیچی
دارم کلافه می شم
چکنم؟؟
نه ,
گریه نکردم ,ولی دلم شکست,آرام و بی صدا
حس کردم , سنگینی دانه ای اشک را بر گونه هایم
بی آنکه اشکی ریخته شود
نه ,
گریه نکردم,گریه نخواهم کرد
شب پره کوچک تنهاییم می شنوی ؟؟
من سکوت کرده ام
بی انکه کسی بشنود
سکوت کرده ام و دلم را دردستان بادهای پاییزی رها.
شاید سکوت سخت ترین کلامی باشد که بر لب هایم نشسته
دلم می خواد گرگ باشم نه بره
دلم می خواد
می تونستم مثل شماها نامرد باشم
شماهایی که از سادگی قلب من سواستفاده کردین
شمایی که ....
-----
خوشحالم که خداقل یک نفر قلبم را فهمید
دیشب تو خوابم بودی ،یادم نیست ،فقط تمام صورتم پر از اشک بود
ومن با خیسی اشک هایم بیدار شدم
هوا بارونیست ،
چند روزی تا روز من نه ، روز ما نمانده ، شاید بخاطر نزدیکی آن روز این چنین خوشحالم
و شاید
بخاطر تو که در خوابم بودی
گوش کن صدای آواز گنجشک ها را می شنوی ؟؟
-----
انتظار می کشم ، انتظار برای خبری خوش، انتظار خبری که قاصدش تو باشی
----------
می خواهم خودم را به دستان باد بسپارم ،
میدانم سرد است
میدانم
ولی می خواهم خودم را بدست بادهای پاییزی سپارم
می خواهم در میان قطرات باران روحم را شستشو دهم
-----
خاطرات روحم را لمس می کند
دفتر حوض نقره
کافه سپید و سیاه
دو فنجان قهوه
اضطراب من
چشمان تو
آرام تر از دریا
تنها تر از ماهی
دلتنگ تر از صدف ها
.
.
.
غوطه ور مانده ام دراین دریای بی پایان
نمی دانم چگونه بگویم حرف هایم را
درکدام گوش ؟؟گوش که مرا نمی فهمد , بر کدام قلب بنویسم؟؟ برقلب شب پره ام ؟؟انقدر خودخواه شده ام؟؟؟
در صفحه های دفترم ؟؟کاغذ که مرا نمی فهمد , احساس ندارد , برای که بگویم تا باور کند شب پره کوچکم بال های مهربانیت
روشنایی زیبایت . . .
امروز چهاردهمین روزاست , بزرگترین نامت را صدا زدم , همچنان چشم انتظارم تا نگاهی به دل شکسته ام کنی
خسته ام نه از تکرار اسم تو
نه از التماس لحظه لحظه سوی تو
خسته ام از این همه انتظار
خسته ام,
از بی قراری های دل
صدایت می زنم ,
تا قرارم شوی , مرحم گذار قلبم شوی
من وخاطره شاید همزادیم
دراوج خنده خاطراتم کنارم است ,
خنده هایم خاطره
در اعماق غصه ,
اشک هایم ,نفس هایم , شناور درمیان دست های خاطره
من با خاطراتم زنده ام