روزی احساسم را در زیر خرمن ها خاک دفن می کنم
سنگی بر رویش می گذارم تا دیگر جوانه نزد
دستانم را ان طرف تر به آب می سپارم
تا دور از احساسم باشد
لیانم را با خار گل ها به هم می دوزم
تا سکوت تنها واژه ای باشد که از من بجای می ماند