مدت هاست رفتی ، ومن ،آری من
تنها برجای ماندم ، روزهای اول پرشورتر از عقربه ثانیه شمار، لحظه ها را طی می کردیم.
کم کمک ، یکی دقیقه شمار و دیگری ساعت شمار.
وحالا هردو ساعت شمار، دیگر برروی یک صفحه ساعت جای نخواهیم گرفت
آری قلبم زسردی روزگار، یخ زده
نسیمی گرم گذر می کند از قلبم ،مهرش،گرمایش قلبم را درپی خود می کشاند.
دمی تاب نمی آورد و برصفحه ای دیگر می نشیند
سلام
. . . می گذره و فقط هم با فراموشی امکان پذیره، فراموشیش در دست erira است، ریاضی ات خوبه ؟ یه کم حساب کتاب کن . . . ، کار آخر رو ، "حالا" انجام بده، "اکنون" رو به گذشته پیوند نزن، تو که خوب ساز می زنی، ادبیات خوبی هم داری، پس من دیگه چیزی نمی تونم بگم
ایول داری آقا میثم
اریرا به حرفش گوش بده
بینیم بابا دلت خوشه ها ؟