دستی بر صورتم کشیدم ، خشکیده بود نقاب بر صورتم آخرتنها زمانیکه شب پره به سراغم که می آید، صورتکم را برمی دارم تنها کسی که باور کرد اریرا را ، دختری به سبکی کاغذ را ، باور کرد دلی دارم به رنگ آبی و معنای سه نقطه را
در میان این همه تاریکی از ترس این انسان که حمله ور می شوند به سویت ، له می کنند دل ها را زیر چکمه هایشان و می کشند لبخند ها را
پس تنها پیش آنان که معنی خنده ام را می دادند خواهم خندید .نقابم را برخواهم داشت
جبران خلیل جبران: 7بار روح خویش را تحقیر کردم؛
اولین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلند مرتبگی، خود را فروتن نشان می داد.
دومین بار: آن هنگام که در مقابل فلجها می لنگید.
سومین بار:آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید.
چهارمین بار: وقتی که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند.
پنجمین بار: آن گاه که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست.
ششمین بار: زمانی که چهره ای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمی دانست آن چهره یکی از نقابهای خویش است.
و هفتمین بار: وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.
. . .